ما نوشت

داستان های من و علی آقام

ما نوشت

داستان های من و علی آقام

تو مالک احساسم هستی

تـــو مالڪ تمــــامِ احســاسَم هـــستی
تـــمامِ عشـــــــقم،
تمــــامِ احــــساسم
ڪـــه حاضر نیســـــــتم
حتـــی ذرهــــ ای از آنــــ را
بـــا هیچکــــس تقــــسیم ڪنــــم
با هیچــــڪس جـــز تـــــو ...احســــاسم را با تــو تقســــیم نــــمی ڪنم 

بلـــڪه آنــــ را به تـــــــو تقدیــــم می ڪنــــم ...

تمام عشــــقم را، 

تمام احساســـم را ...


علــــی من ... 8 روزه ندیدمت ... دلم برات خیلی تنگه 

دو روز دیگه میام پیشت ولی دو روز برام قد دو سال طول میکشه!

دوستم داشته باش

دوستم داشته باش 
که تو را می خوانم، 
که تو را می خواهم.
دوستم داشته باش
که تویی در نگهم، 
تو نوایم هستی
که تویی بال و پرم، 
دوستم داشته باش.

چون تو را می یابم، 
آســــــــمان فرش من است
رود ســـــــرمست من است.
من تو را می جویم، 
با سرانگشت دلم، 
روح پر نقش تو را می پویم
شــــادم از این پویش، 
مستم از این خواهش.

گر دمی بی تو شوم
آن دم گرم مرا، بازدم شاید ســرد

آه اگر پلک زنم
نکند محو شوی!
آه اگر گریه کنم
نکند پردۀ اشک، 
نقش زیبایت را اندکی تیره کند!
از رهی می ترسم، 
که تو همراه نباشی با من
از شبی در خوفم، 
که صدایت برود، دور شود از گوشم.

آه، آن شب نرسد
یا اگر خواست رسید، 
من به آن شب نرسم...

من و تو رسماً ما شدیم

بسم الله الرحمن الرحیم 
وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجًا لِتَسْکُنُوا إِلَیْها وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فی ذلِکَ َلآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ «سوره روم ، آیه 21» 
یکی از آیات لطف الهی آن است که برای شما از جنس خودتان جفتی بیافرید که در بر او آرامش یافته و با هم انس گیـرید و میان شما دوستی و مهـربانی برقرار فرمود.   

قال رسول الله (صلّی الله علیه و آله): 
مَنْ تزّوجَ احرزَ نِصفَ دینهِ فلیتَّقِ الله فی النصفِ الآخرِ 
کسی که ازدواج کند نصف ایمـان خود را حفظ کرده، پس  باید جهت حفظ نصف دیگر آن تقوای الهی را پیشـه کند. 

خدایا ما را یاری ده تا در قشنگ‌‌ترین روز دنیا آغاز کنیم زندگی را و با هـم یکی شدن را. پرواز دهیم پیوستگی را همچون دو پروانه در یک پیله، در پیله‌ای به نام زندگی...
اکنون لحظه با شکوه یک پیوند آسمـانی و در رهگذر زمان دو دلداده به سنت الهی خویش عمل نموده و دست در دست هم  راه زندگی را به سوی هدف والای آن می‌پیمایند. 
اینک شرایط پیوند مقدس دو دلداده دوشیزه فاطمه و آقای علی اصغر که تبسـم گلها و لحظه‌های روییدن را نوید میدهد بدین‌گونه مقدر میداریم:
با استعانت از درگاه باری تعالی و با آرزوی بهتـرینها برای عزیزانمان، مِهـر را ممهور می کنیم به یک جلد کلام حق، تجلی مهرشـان در یک جام آینـه و گواه روشن زندگیشان یک جفت شمعدان، شیرینی زندگیشان مطعم به چند شاخه نبـات و گلستان زندگیشان مـزین به شاخه گل و به رسم روزگار 114 سکه بهـار آزادی. 
با آرزوی آنکه عرششان عشق، فرششان خوشبختی و ذکر لبانشان یا علی مدد باشد. 

ساقی به نور باده برافـروز جام ما                           مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما 

جوجه تیغی دلم

قلب تو کبوتر است؛
بالهایت از نسیم؛
قلب من سیاه و سخت؛ قلب من شبیهِ ...
بگذریم
دور قلب من کشیده اند
یک ردیف سیمِ خاردار؛
پس تو احتیاط کن جلو نیا برو کنار
توی این جهان گنده، هیچ کس با دلم رفیق نیست؛
فکر می کنی چاره دلی که جوجه تیغی است چیست؟!
مثل یک گلوله جمع می شود
جوجه تیغی دلم؛
نیش می زند به روح نازکم،
تیغ ها ی تیز مشکلم
راستی تو جوجه تیغی دل مرا،
توی قلبت راه می دهی؟
او گرسنه است و گمشده،
تو به او پناه می دهی؟
باورت نمی شود ولی 
جوجه تیغی دلم، زود رام می شود 
تو فقط سلام کن، 

تیغ ها ی تند و تیز او
با سلام تو، تمام می شود!

عرفان نظرآهاری

لیلی نامه

خدا گفت: زمین سردش است. چه کسی می تواند زمین را گرم کند؟
لیلی گفت: من
خدا شعله ای به او داد. لیلی شعله را توی سینه اش گذاشت. 
سینه اش آتش گرفت. خدا لبخند زد. لیلی هم. 
خدا گفت: شعله را خرج کن. زمینم را به آتش بکش. 
لیلی خودش را به آتش کشید. خدا سوختنش را تماشا می کرد. 
لیلی گُر می گرفت. خدا حظ می کرد. 
لیلی می ترسید. می ترسید آتشش تمام شود. 
لیلی چیزی از خدا خواست. خدا اجابت کرد. 
مجنون سر رسید. مجنون هیزم آتش لیلی شد. 
آتش زبانه کشید. آتش ماند. زمین خدا گرم شد. 
خدا گفت: اگر لیلی نبود،زمین من همیشه سردش بود.

از کتاب"لیلی نام تمام دختران دنیاست"نوشتۀ عرفان نظر آهاری