پریروز برای اولین بار باهم رفتیم جمکران. بعد از دو سال. همیشه آرزو داشتم با همسرم برم اماکن زیارتی. وقتی یهو بهم گفتی بریم جمکران نمیدونی چه حالی شدم. سوار ماشین که شدیم، تا برسیم باورم نمیشد کنار توام. کنار بزرگترین تکیه گاه زندگیم. کنار مردی که قراره همیشه شونه به شونه ش تو مسیر زندگی قدم بردارم.
چقدر ذوق میکردم وقتی میدیدم با خوشحالی داری شکلات پخش میکنی و تو پوست خودت نمی گنجی
خوشحالیم وقتی صد چندان شد که رفته بودیم حرم حضرت معصومه و هردو رفتیم برای خادم شدن سوال کردیم و گفتن فقط باید ثبت نام کنیم و یه مصاحبه داره. منم مثل تو باور نمیکنم این روزها رو. اینکه تورو داشته باشم، اینکه دارم خادم خانم حضرت معصومه (س) میشم. اینکه آیا لیاقت نوکری خانمو دارم یانه؟
کاش میدونستی چقدر خوشحالم که علاوه بر تمام لحظه های زندگی، تو مسیر معنویات هم میتونم شونه به شونه ت قدم بردارم!
همیشه باعث افتخار منی عزیزم!
التماس دعا
رفتنی جای زیارتی برام دعا کن که محتاج دعاهاتم.
چشم حتما
احسنت
موشکرم