خدا گفت: زمین سردش است. چه کسی می تواند زمین را گرم کند؟
لیلی گفت: من
خدا شعله ای به او داد. لیلی شعله را توی سینه اش گذاشت.
سینه اش آتش گرفت. خدا لبخند زد. لیلی هم.
خدا گفت: شعله را خرج کن. زمینم را به آتش بکش.
لیلی خودش را به آتش کشید. خدا سوختنش را تماشا می کرد.
لیلی گُر می گرفت. خدا حظ می کرد.
لیلی می ترسید. می ترسید آتشش تمام شود.
لیلی چیزی از خدا خواست. خدا اجابت کرد.
مجنون سر رسید. مجنون هیزم آتش لیلی شد.
آتش زبانه کشید. آتش ماند. زمین خدا گرم شد.
خدا گفت: اگر لیلی نبود،زمین من همیشه سردش بود.
از کتاب"لیلی نام تمام دختران دنیاست"نوشتۀ عرفان نظر آهاری
انتخاب زیبایی بود .
موفق باشید [گل]
بازباران باترانه.................
یادش بخیران دوران
این حوبه نه صحبت ازبی وفایی وچه میدونم غم.......
چه زود گذشت نه؟انگار همین دیروز بود وبتو ساختی و حالا داری یک زندگی پر از عشقو میسازی خدا همیشه باهات بوده و ترو نگاه میکردهولی هرچند زود گذشت ولی خوش گذشتبرات آرزوی خوشبختی میکنم
سلام
درسته
انگار همین دیروز بود
عمر آدم خیلی زود میگذره
ممنون
امیدوارم شما هم شرایط ایده آلتونو در آینده تجربه کنید
salam fati jon;
midonestam emroz aghdete pas khastam tabrikbegam..ishala khoshbakht beshi..
سلام عزیزم
ممنون
انشالله یه همسر مهربون و با ایمان هم قسمت تو بشه عزیزم
طوفان که می شوی
ماهی می شوم
نکند که موجهایت دلم را دلخور کند
ماهی که می شوم
موجهایت مثل سرسره بازی برایم لذت بخش می شود
دریای آبی من
می دانی ماهیٍ تو
بی تو شروع به جان کندن می کند
چقدر قشنگ
ممنون