ما نوشت

داستان های من و علی آقام

ما نوشت

داستان های من و علی آقام

لیلی

لیلی میدانست که مجنون نیامدنی است.
اما ماند. چشم به راه و منتظر. هزار سال. 
لیلی راه ها را آذین بست و دلش را چراغانی کرد.
مجنون نیامد. مجنون نیامدنی است. 
خدا از پس هزار سال لیلی را می نگریست.
چراغانی دلش را.
چشم به راهی اش را. 
خدا به مجنون میگفت نرود.
مجنون حرف خدا را گوش میگرفت. 
خدا ثانیه ها را می شمرد. صبوری لیلی را. 
عشق درخت بود. ریشه می خواست.
صبوری لیلی ریشه اش شد. 
خدا درخت ریشه دار را آب داد. 
درخت بزرگ شد.
هزاران شاخه . هزاران برگ. ستبر و تنومند
سایه اش خنکی زمین شد،
مردم خنکی اش را فهمیدند،
مردم زیر سایه ی درخت لیلی بالیدند. 
لیلی چشم به راه است.
درخت لیلی ریشه میکند. 
خدا درخت ریشه دار را آب میدهد. 
مجنون نمی آید. مجنون هرگز نمی آید. 
زیرا که مجنون نیامدنی است.
زیرا که درخت ریشه میخواهد!!
عرفان نظر آهاری

نظرات 2 + ارسال نظر
بانوے باران دوشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 01:41 ب.ظ http://paaraand.persianblog.ir/

عاشق اشعار این خانومم
بهش ارادت خاصی دارم

ما نیز همچنین

وفا پنج‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:21 ق.ظ

فاطیما جان این شاعر چند تا کتاب داره؟
اسم کتابش چیه؟

والا نمیدونم چندتا کتاب داره ولی 4تاشو علی داره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد