ما نوشت

داستان های من و علی آقام

ما نوشت

داستان های من و علی آقام

من تورا نمی سرایم

من تو را نمی سرایم..!
تو...
خودت در واژه ها می نشینی...!
خودت قلم را وسوسه می کنی!!
و...
شعر را بیدار میکنی!!

عیدت پیشاپیش مبارک مهربون من

لیلی

لیلی میدانست که مجنون نیامدنی است.
اما ماند. چشم به راه و منتظر. هزار سال. 
لیلی راه ها را آذین بست و دلش را چراغانی کرد.
مجنون نیامد. مجنون نیامدنی است. 
خدا از پس هزار سال لیلی را می نگریست.
چراغانی دلش را.
چشم به راهی اش را. 
خدا به مجنون میگفت نرود.
مجنون حرف خدا را گوش میگرفت. 
خدا ثانیه ها را می شمرد. صبوری لیلی را. 
عشق درخت بود. ریشه می خواست.
صبوری لیلی ریشه اش شد. 
خدا درخت ریشه دار را آب داد. 
درخت بزرگ شد.
هزاران شاخه . هزاران برگ. ستبر و تنومند
سایه اش خنکی زمین شد،
مردم خنکی اش را فهمیدند،
مردم زیر سایه ی درخت لیلی بالیدند. 
لیلی چشم به راه است.
درخت لیلی ریشه میکند. 
خدا درخت ریشه دار را آب میدهد. 
مجنون نمی آید. مجنون هرگز نمی آید. 
زیرا که مجنون نیامدنی است.
زیرا که درخت ریشه میخواهد!!
عرفان نظر آهاری

آن دم که با توام

پریروز برای اولین بار باهم رفتیم جمکران. بعد از دو سال. همیشه آرزو داشتم با همسرم برم اماکن زیارتی. وقتی یهو بهم گفتی بریم جمکران نمیدونی چه حالی شدم. سوار ماشین که شدیم، تا برسیم باورم نمیشد کنار توام. کنار بزرگترین تکیه گاه زندگیم. کنار مردی که قراره همیشه شونه به شونه ش تو مسیر زندگی قدم بردارم.

چقدر ذوق میکردم وقتی میدیدم با خوشحالی داری شکلات پخش میکنی و تو پوست خودت نمی گنجی

خوشحالیم وقتی صد چندان شد که رفته بودیم حرم حضرت معصومه و هردو رفتیم برای خادم شدن سوال کردیم و گفتن فقط باید ثبت نام کنیم و یه مصاحبه داره. منم مثل تو باور نمیکنم این روزها رو. اینکه تورو داشته باشم، اینکه دارم خادم خانم حضرت معصومه (س) میشم. اینکه آیا لیاقت نوکری خانمو دارم یانه؟

کاش میدونستی چقدر خوشحالم که علاوه بر تمام لحظه های زندگی، تو مسیر معنویات هم میتونم شونه به شونه ت قدم بردارم!

همیشه باعث افتخار منی عزیزم!


ای آنکه زنده از نفس توست جان من
آن دم که با تو‌ام، همه عالم از آن من
آن دم که با توام، پُِرم از شعر و از شراب
می‌ریزد آبشار غزل از زبان من
آن دم که با توام، سبکم مثل ابرها
سیمرغ کی‌ رسد به بلند آسمان من؟
بنگر طلوع خنده‌ی خورشید بر لبم
زان روشنی که کاشته ای باغبان من!
با تو سخن ز مهر تو گفتن چه حاجت است؟
خود خوانده‌ای به گوش من این، مهربان من